رویدادها آرشیو خبر ها
قهرمانِ مهربان!

قهرمانِ مهربان!

یک حرکت زیبای دیگر از قهرمان ماتادور چهارشنبه شبِ یوونتوس آرنا!

 

آلوارو موراتا که با گلزنی در بازی های بزرگ و نجابت و اخلاق خوبش در طی یک و نیم فصل توانسته محبوبیت فراوانی بین هواداران بانوی پیر به دست بیاورد یک بار دیگر نشان داد که چرا یوونتوسی ها حتی با وجود آن شب تلخ در سانچزپیزخوان نه تنها قراردادش را به سرعت تمدید گردند، بلکه هواداران هم هر بار در هر استادیومی که «آلواریتو» در آن به میدان می رفت، چه لوییجی فراریس و چه کارپی فارغ از عملکردش نام او را فریاد می زدند و تشویقش می کردند، آلوارو یک جوان نجیب و فروتن از نسل رائول و سن ایکر است.

 

پست جان مارکو فرالیکا در فیسبوک، یوونتوسی اهل سیسیلی که در تورین حقوق می خواند را بدون دستکاری بخوانید:

 

به شکل منطقی، نمی دانم چرا بعضی اتفاق ها می افتند، اما اعتقاد دارم که هیچ چیز شانسی نیست. دوستان من چیزی که می خواهم برایتان تعریف کنم سورئال است. و آن را در تمام روزهای زندگی ام به خاطر خواهم داشت و حتی فکر کردنش هم تنم را می لرزاند و نمی توانم از پسش بر بیایم! دیروز، بعد از اینکه بازی را بردیم، من خوشحال به خانه رفتم، از نتیجه و گل بازیکن محبوبم موراتا راضی بودم و گفتم بهترین کار این است که چیزی بخورم. لباس زننده ی دو گل را پوشیدم (کاری که در هر بازی می کنم) به رستوران همیشگی اردینو رفتم، نشستم، سفارش دادم و بعد ناگهان دیدم که گارسون ها به هم ریختند، پرسیدم علت این شگفت زدگی چیست و به من جواب دادند که موراتا دارد می آید! می توانید تصور کنید چقدر خوشحال شدم، من بالاخره می توانستم با او یک عکس بگیرم.. او وارد شد، شاد و سربلند به خاطر گل هایی که زده بود، به همه سلام کرد و بعد خیلی مهربانانه به سمت من آمد و اسمم را پرسید، من جواب دادم، بعد از من پرسید که آیا چیزی سفارش داده ام، گفتم بله و او به صاحب رستوران گفت: امروز جانمارکو مهمان من است. من آن موقع اینقدر ذوق زده بودم که متوجه نشدم او به در آن ضمن یکی از دوستانش را فرستاد، تا یک پیراهن نو یوونتوس بخرد. او یک ماژیک برداشت و آنرا امضا کرد و اسپانیایی خوش خط رویش نوشت: «تقدیم به دوستم جانمارکو، با کلی احساس! آلوارو موراتا» آنجا بود که یکی از رویاهای من به واقعیت تبدیل شد، بازوهایم می لرزید و فکر می کردم دارم خواب می بینم. باورم نمی شد که این کلمات از دهان او بیرون می آید.

 

 

در این فاصله پیتزای من آماده شد و آلوارو و دوستانش در میز کنار نشسته بودند، در یک لحظه من اسمم را شنیدم، او موراتا بود که از من خواست اگر می خواهم کنار آنها بنشینم و شام بخورم، من نزدیک بود بیهوش شوم و درحالیکه صدایم از شدت هیجان می لرزید، قبول کردم. کاری کردند که احساس کنم یکی از آنهان هستم، از من در مورد زندگی ام، خانه ام، چه رشته ای می خوانم و یا اینکه هرچند وقت یکبار به ورزشگاه می روم سوال کردند... بعد از اینکه چندین عکس گرفتیم و کلی حرف زدیم، آلوارو شماره اش را به من داد و شماره ی من را پرسید، انگار که من دوست او بودم، و روی کاغذ نوشت، اصلا باورم نمی شد! بعد من او تک زنگ زدم و از آن لحظه شماره ی او در لیست تماس های من بود. به من گفت که هر وقت نیازی داشتم با او تماس بگیرم، او به من کمک خواهد کرد. آن روز عصر با خنده، عکس گذشت. او حتی تلاش کرد که کمی اسپانیایی به من یاد بدهد اما من هیجان زده تر از این بودم که یادبگیرم. در پایان آن روز، بعد از اینکه یک ساعت با هم بودیم، پول شام مرا حساب کرد، در آغوشم گرفت و گفت: «من واقعا از دیدنت خوشحال شدم جانمارکو، امیدوارم که با من تماس بگیری، تو فوق العاده ای!» من گرگرفته بودم و گرمای این هیجان مستقیما به قلبم نشست. نمی دانم چکار کرده ام که لایق چنین چیزی باشد و شاید هم فقط یک شوخی شیرین سرنوشت باشد. اما روزی با غرور و افتخار به بچه هایم می گویم که در شبی در تورین، من با آلوارو موراتا شام خوردم. او مرا دعوت کرد و پیراهن امضا شده به من داد، همه ی اینها به علاوه ی یک پیروزی 3‐0 شیرین. ممنون آلوارو تو واقعا مرا خوشحال کردی.

«به اشتراک گذارید»
Google+ Twitter Facebook
نسیبه سرگزی
نسیبه سرگزی«نگارنده اخبار»
ارتباط با نگارنده: